جووانی باتیستا ویکو (به انگلیسی: Giovan Battista (Giambattista) Vico) (زاده ۲۳ ژوئن ۱۶۶۸ - درگذشتهٔ ۲۳ ژانویه ۱۷۴۴) در ناپل ایتالیا به عنوان اندیشمند ایتالیایی قرن ۱۷و ۱۸م مطرح است.
عقاید
او نماینده نخستین اعتراض به عقل باوری و ریاضیات باوری دکارتی است. دیدگاه ویکو در نوع خود مهم میباشد و توانسته با دیگاه کسانی چون دیلتای و مارکس و فیلسوفانی چون اسپینوزا، هیوم، کانت، نیچه، افلاطون، ارسطو و ابن خلدون ارتباط برقرار کند.
ویکو با نگارش کتابی با نام "علم نو" از علم جدیدی سخن میگوید که لازم است تاسیس شود. او نیز مانند ابن خلدون جای خالی علوم انسانی را بسار حس میکرد. ویکو به تاریخ نظری مثبت داشت و معتقد بود انسان نسبت به شناخت درونی آنچه محقق میشود دقیق تر است. او از اصلی به نام حقیقت تحقق یافته سخن میگوید و معتقد است: کسی که چیزی را ساخته و امری را محقق کرده بهتر و بیشتر ازهر کسی میتواند آن را بفهمد، بنابراین جریانهای تاریخی را به دلیل آنکه موضوع آن انسان است میتوان فهم کرد.
ویکو معتقد است هیچ چیز را نمیشود در اکنون شناخت، زیرا هر پدیده تاریخی دارد که باید در همان بستر شناخته شود. از نظر ویکو فهم تاریخ در عین حال، کاملاً واقعی و ازلی و ابدی نیست، زیرا بر حضور نظم و مشیت الهی و توسعه نهادهای بشری تاثیر میگذارد. ملتها در جریان تکامل و توسعه کاملاً همگام و مراحل گذارشان منطبق با هم نیست، ولی همه مراحل مشخصی را می گذرانند. ویکو در عصر جدید نخستین کسی است که راجع به حرکت تاریخ و مراحل تمدنی دست به یک دوره بندی زده و ویژگیهای مراحل را برشمرده است.
ویکو در تاریخ تمدن ۳ دوره را معرفی میکند: دوره ربانی یا الهی، دوره قهرمانی یا اشرافی و دوره انسانی یا مردمی. وی معتقد است در هر کدام از این ۳ مرحله شکل زندگی مردم، ادبیات، سیاست و حکومت و رابطه با مردم دچار دگرگونی میشود. وی میگوید وجهه غالب دوران اول جنبه الهی و استبدادی، دوران دوم آریستوکراسی و دوران سوم مردم سالاری است.
ویکو استدلال میکند که توسعه نسبی در تاریخ معاصر ظاهر میشود. از آنجا که تاریخ از نظر ویکو تجلی مشیت الهی در دنیاست، گذار از یک مرحله به مرحله بعدی برتری قدرت تخیل و پیشرفت تدریجی تمدن بشر را تعیین میکند. پیشرفتی کیفی از ساده به پیچیده که نهادهای اجتماعی را شکل میدهد.
گذشته از نکات عمومی و نظریه تاریخی، ویکو پیشرفت تمدن را از امور واقعی، طبیعی و ناشناخته بشرمی داند و به ویژگی ادواری تکامل تاریخ تاکید میکند. پیشرفت جامعه به سوی تکامل بدون رسیدن به آن متوقف میشود و جامعه تقریباً به شرایط اولیه باز میگردد. از این رو تاریخ مجدداً دور و جریانش را آغاز میکند، گرچه همیشه نقطه بالاتری را نسبت به آنچه که قبلاً در اختیار داشت به دست میآورد.[۱]