شاپیگان

وبلاگ رسمی دکتر پوریا اسمعیلی

شاپیگان

وبلاگ رسمی دکتر پوریا اسمعیلی

بایگانی
پیوندها

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۱
شهریور ۹۴

 

 

 

یکی از چهره‌های معروف عهد ساسانی بزرگمهر بختگان است که منابع فارسی و عربی او را به خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کرده‌اند، بزرگمهر حکیم در قیاس با دیگر اندیشوران باستانی در ادب ایرانی و عربی پس از اسلام از همه بیشتر نام از خود باقی گذاشته است. حتی ادیبان و کاتبان اواخر عصر اموی و عباسی می‌بایست حتماً چیزی از حکم بزرگمهر می‌دانستند تا دارای فرهنگ و کمالی جامع تلقی می‌شدند. ابومسلم خراسانی سردار معروف ایرانی خود را نواده‌ی بزرگمهر معرفی می‌کرده است و حکیم و عارف معروف سهروردی افکار بزرگمهر را یکی از منابع اصلی حکمت اشراق خود می‌شمرده است. در کمتر کتب ادبی ایرانی مانند شاهنامه‌ی فردوسی، سیاست‌نامه، قابوس‌نامه، کلیله و دمنه، مرزبان نامه، راحت الصدور، تاریخ طبرستان و غیره و غیره است که داستانی درباره‌ی روابط بوذرجمهر حکیم و انوشیروان به میان نیامده باشد و یا سخن و سخنانی حکمت اندوز از وی نقل نشده باشد.

بـدان گـاه نـو بــود بوذرجـــــــمهـر          سراینده و زیرک و خوب چـــهر

چنان بـد، کزان نامـور موبــــــــدان          ستاره‌شناسان و هم بخــردان

همی دانش آموخت، وندر گذشت         برآن فیلسوفان سزاوار گشـــت

بـه راز ستـاره چو او کس نبــــــود          ز راز پزشکی زکس پس نبــــود

بـه تدبیـر و آرایش و رای نیـــــــک          از او بـود گفتـار بـر جـــــای نیک (شاهنامه)

به گفته حکیم فردوسی بزرگمهر دانش‌آموزی جوان بود که از مرو به دربار خسرو اول خوانده شد تا خواب شاه را  تعبیر کند، تعبیر او درست درآمد و از آن وقت بخت به وی رو کرد و مشاور شاه شد و به وزارت رسید و در شورای هفتگی سلطنتی در کنار او بر مسند افتخار می‌نشست. هنگامی‌که حکیمان هندوستان برای آزمودن هوش حکیمان ایران شطرنج را با خود آوردند، این بزرگمهر جوان بود که رمز بازی آن را کشف کرد و در مقابل، بازی نرد را نیز اختراع کرد که شگفتی حکیمان هندوستان را برانگیخت، با این حال روزی خسرو انوشیروان به بزرگهمر گمان بد برد که او می‌خواسته در خواب به او جواهری بخوراند. بنابر خرافه پزشکی آن زمان بلعیدن جواهر باعث تنقیه بدن می‌شد. شاه وزیر را زندانی کرد و او در زندان بینایی خود را از دست داد. با این وجود هنگامی‌که فرمانروای روم حکیمان ایران را به گشودن راز درج جواهر در بسته‌ای فراخواند، بزرگمهر بود که این راز را کشف کرد و بار دیگر مشمول بخشایش و توجه شاه قرار گرفت. از آثاری که منسوب به بزرگمهر است باب برزویة طبیب ملحق به کتاب کلیله و دمنه و کتاب ایریدج در نجوم و فصول بزرگمهر در مسائل زیج و رساله‌ای در طالع بیماران و پندنامه که ابن ‌سینا در روزگار جوانیش به دستور نوح سامانی آن را از پهلوی به فارسی نقل کرده است. از پند نامه در منابع گوناگون با نام های مختلف از جمله نصیحت نامه ، ظفر نامه، خردنامه و اندرزنامه یاد شده است..

در بررسی دست‌ نوشته‌های گوناگون از پندنامه بزرگمهر، در برخی از نسخه ها پرسش‌ها از انوشیروان و پاسخ‌ها از بزرگمهر است و در برخی دیگر پرسش‌ها از بزرگمهر و پاسخ‌ها از استاد و در برخی دیگر پرسش کننده ناشناس و پاسخ از بزرگمهر است. اما از آنجا که بزرگمهر دانای روزگار خویش بوده است قریب به یقین دست نوشته هایی که درآن پاسخ دهنده بزرگمهر است از صحت بیشتری برخوردار است.

در ادامه، بازنویسی پندنامه معروف بزرگمهر که توسط عبدالله فرزند امین السلطان علی‌اصغر خان اتابک اعظم[i] وزیر دربار ناصرالدین شاه به خط شکسته نستعلیق زیبا نوشته شده است که در آن پرسش کننده بزرگمهر و پاسخ دهنده استادش است به خوانندگان محترم تقدیم می‌گردد. امید است که برای همه ما که هریک به نوعی دراین عصر گرفتار خویشیم راه گشا باشد. این نسخه به شماره‌ی 13400 در کتابخانه‌ی مجلس موجود است.

در بالای صفحه اول نسخه عبارت " ملاحظه شدآفرین" به خط ناصرالدین شاه دیده می شود که شاه قاجار بدین وسیله کاتب را مورد تفقد خود قرار داده است.

ابوذرجمهر حکیم فرموده است که از استاد خود پرسیدم که از خدا چه بخواهم که همه نیکی‌ها خواسته باشم. گفت تندرستی و ایمان.

گفتم: ایمن از که باشم. گفت بر دوستی که از حسد و ریا دور باشد.

گفتم به هر وقتی چه چیز سزاوار کیست. گفت به جوانی فرهنگ آموختن و در پیری کردار نیکو داشتن و در سایر ایام به کار خود مشغول بودن.

گفتم چه سخن است که نزد همه کس مذموم است. گفت از سرّ خود گفتن.

گفتم بر جوانان چه نیکوتر و از پیران چه لایق‌تر. گفت بر جوانان شرم و دلیری و بر پیران دانش و آهستگی.

گفتم مهتری را که شاید. گفت آنکه نیک از بد داند و کار به کاردان سپردن.

گفتم از که حذر باید کرد. گفت از مردم چاپلوس و خسیس.

گفتم سخی کیست. گفت آنکه در بخشیدن شاد شود.

گفتم چه چیز است که بزرگی را تباه کند. گفت از اغنیاء بخیلی و از علما تکبر و از زنان بی‌شرمی و از مردان دروغگویی.

گفتم در دنیا بدبخت کیست. گفت درویش متکبر.

گفتم نعیم دارین به چه چیز توان یافت. گفت به شکرگزاری.

گفتم چه کنم به طبیب حاجت نیفتد. گفت کم خوردن و کم خفتن و کم شکفتن.

گفتم خردمند کیست. گفت آنکه پر داند و کم گوید.

گفتم خواری از چه خیزد. گفت از کاهلی.

گفتم راحتی در چیست. گفت در تنهایی.

گفتم پشیمانی از چه خیزد. گفت از شتاب زدگی.

گفتم آبرو از چه ریزد. گفت از طمع.

گفتم از اعمال، کدام پسندیده‌تر، گفت تواضع، بی‌مذلّت و سخاوت نه از بهر مکافات.

گفتم اصل بزرگی از چیست. گفت از تواضع روی تازه داشتن.

گفتم از مردم چه ناخوشتر، گفت تندی از پادشاهان و حرص از دانایان و بخل از توانگران.

گفتم در جهان که خوشبختر گفت آنکه خود را به سخاوت بیارآید و زبان را به راستی آموزد.

گفتم چه کنم که در هیچ موضع غریب نباشم. گفت از موضع تهمت بپرهیز.

گفتم دوست نیک کیست؟ گفت آنکه خطای تو را بپوشاند و نصیحت از تو باز نگیرد.

گفتم: علامت دوست بد چیست. گفت آنکه تو را بر بدی یاری کند و راز تو را آشکار نماید و بعد از آنکه کاری گذشته باشد گوید چنین و چنان می‌بایست.

گفتم از دوستی که ناشایستگی در وجود آید چگونه می‌باید برید. گفت به زیارتش کم باید رفت و از حالش کم باید پرسید و از وی کم حاجت خواست.

گفتم نکویی با که نباید کرد. گفت ابله و بدگوی و بد فعل.

گفتم: نیکی به چند چیز تمام می‌شود. گفت زود زود و پنهان و کم شمردن.

گفتم بهتر از زندگی و بدتر از مردن چیست. گفت بهتر از زندگی نام نیکو و بدتر از مرگ آنکه چیزی خواهی در وقت نرسد و از کسی طلبی ندهد.

گفتم از چند چیز مستغنی نتوان بود. گفت دانا از مشورت و جنگی از حیلت و پارسا از یار.

گفتم کارها به کوشش بود یا به قضا. گفت کوشش قضا را سبب است.

گفتم هیچ کس به کس دیگر نیک بخت تواند شد؟ گفت بنده به خداوند و فرزند به پدر و مادر و زن به شوهر نیک.

گفتم چند چیز است که پنهان داشتن‌ آن از مروت است. گفت غم و درویشی و صدقه دادن.

گفتم در دنیا حال که بهتر. گفت آنکه او را علم و مال و همت و صحت باشد.

گفتم چه چیز خلل به دولت رساند. گفت مزاح کردن با زیردستان و کم خردان و نزدیک داشتن دونان و صحبت افسوس خوارگان.

گفتم چه کنم تا مردم مرا دوست گیرند. گفت در معامله ستم مکن و به زبان مردمان را میازار.

گفتم اگر علم آموزم چه یابم. گفت اگر فقیر باشی غنی شوی و اگر مجهول باشی معروف شوی.

گفتم مال از برای چه خواهم. گفت تا مستحق را بازجویی و حقوق که در ذمه تو باشد ادا کنی و نیکی از پس پدر و مادر کنی و فرستی و از بهر آخرت ذخیره حاصل کنی و دشمن را دوست گردانی و دوست را غنی سازی.

گفتم چه چیز تن را رنجور کند. گفت سخن ناسزا شنیدن و رنج درویشی کشیدن.

گفتم آفت علم چه چیز است. گفت بر مردمان عرض کردن بی‌آنکه خواهد و به غیر اهل آموختن.

گفتم عبادت چند قسم است. گفت سه قسم یکی حظ دل، یکی نصیب زبان، قسمی بهره اعضاء، و بهرة دل فکر است و بهرة اعضا طاعت و بهرة زبان حفظ از خطا.

گفتم عاقبت را چه بهتر. گفت خوشنودی حضرت باری تعالی.

 

حررّه ابن حضرت مستطاب اشرف امجد اعظم امین السلطان عبدالله 1307

 

پی‌نوشت‌ها:

  • تاریخ برگزیدگان
  • غررالاخبار ملوک الفرس و سیرهم
  • دست‌نوشته پند‌نامه بزرگمهر
  • شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی
  • فهرستوارة کتابهای فارسی (احمد منزوی)

 

1. امین السلطان میرزا علی اصغرخان اتابک اعظم پسر آقا محمد ابراهیم امین السلطان از رجال دورة ناصرالدین شاه بود که در سال 1310 ق به صدارت رسید و تا کشته شدن ناصرالدین شاه (1313 ق) در این سمت باقی بود بعد از این که مظفرالدین شاه به سلطنت رسید معزول گردید و بار دیگر در سال 1316 ق به صدارت رسید و تا سال 1321ق صدراعظم بود و  در این سال استعفا کرد.

 

منبع:  سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۸
Pourya Esmaeili